پارمینپارمین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

عشق کوچولوی ما پارمین

بعد از مدتها

نازگل مامان باز این مامان تنبل خیلی وقته چیزی برات ننوشته البته همش تنبلی نبود یه اتفاقایی افتاد که نشد ... اولین اتفاق این بود که صفحه لپتاپم شکست  دومین اتفاق هم این بود که دستم موند لای تیغه میکسر و 6 تا بخیه خورد  اره خیلی وحشتناک بود .... به هر حال به خیر گذشت و من دوباره اومدم . تو این مدت خیلی اتفاقا هم افتاد که خوب بود مثل دندون در اوردنت اره خوشگلم دقیقا 3 بهمن بود که مامی متوجه شدم تو اولین مروارید زندگیت رو در اوردی   ...
16 اسفند 1391

سفر عمه جون

دوهفته ای میشد که خونه نبودیم و تهران خونه پدر جون بودیم چون عمه جون میخواست به یه سفر طولانی ودور بره ماهم اونجا بودیم تا از آخرین روزای بودنش استفاده کنیم و دور هم باشیم البته تو این روزا هم من  هم شما حسابی مریض شدیم چون هم هوای تهران آلوده بود هم ما حسابی سرما خورده بودیم و شما هم تب کرده بودی که حسابی منو ترسوندی البته خانوم دکتر گفت این تب ممکنه به دندون مربوط باشه که میاد ومیره  خلاصه عمه جون در روز یکشنبه 24 دی رفت و ماهم دلتنگشیم امیدوارم هر چه زودتر ببینیمش . شب آخری که عمه داشت چمدوناش رو میبست ازم خواست که یکی از اسباب بازیهاتو که باهاش خیلی بازی میکنی بهش بدم  منم پروانه خانومت رو که خیلی دوست داشتی بهش ...
28 دی 1391

اولین غذای کمکی

  دیروز 9 دی رفتیم پیش خانوم دکتر کدیور که قد و وزن ماهیانه ات رو چک کنه  وای همش استرس داشتم وزن نگرفته باشی ولی خدارو شکر همه چی خوب بود ولی خانوم دکتر گفت باید غذای کمکیت رو شروع کنی  اون هم فررررررررررررنی به به منم سریع برگشتم خونه و یه فرنی خوشمزه برات درست کردم که خدارو شکر هم دوست داشتی وهمه رو خوردی  وای پارمین دیروز همه بچه ها تومطب مریض بودن خیلی ترسیدم تو هم مریض بشی واسه همین وقتی برگشتم خونه اول دست وصورتت رو بعد هم همه ی لباسات رو انداختم تو مینی واشت شستم   ...
27 دی 1391

این لباس پارمین

وقتی برات سیسمونی میخریدیم مادر جون مروارید از این لباس خیلی خوشش اومد ولی من بهش گفتم مادر جون این لباس برای زمستون سرده ولی چون مادر جون خوشش اومده بود برات خریدیم حالا هم چند عکس یادگاری باهاش انداختیم  ...
9 دی 1391

اولین یلدای پارمین

امسال اولین یلدای پارمین من بود که خونه دختر عمو معصومه  دختر عموی بابا دعوت بودیم  پارمین اماده شده بره مهمونی یلدا ...
9 دی 1391

پایان پنج ماهگی

چند روزیه این مامان تنبل چیزی برات ننوشته خوب امروز پارمین من 5 ماه و یک روزشه یعنی وارده 6 ماه شده   هوراااااااااااا  دیگه دخملکم داره بزرگ میشه قربونش برم من   ولی چند شبی میشه ساعتای خوابت بهم ریخته روزا خوب میخوابی ولی شب تا 3 صبح بیداری ومیخوای بازی کنی  الان دیگه میتونی بعضی چیزای کوچولو رو تو دستت بگیری وقتی تو بغلم هستی ومامان داره با لپتاپ کار میکنه دستت رو سمتش دراز میکنی و میخوای بگیریش مثل همین الان که پات رو کیبورده وهی شیطونی میکنی  خیلی کنجکاوی وقتی یه شخص جدید میبینی چند دقیقه ای بهش خیره میشی تا شناساییش کنی بعد کم کم باهاش دوست میشی و بهش لبخند میزنی   ولی اگه با کسی ارتبا...
9 دی 1391